سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بنده خدای خویشتن را چهل روز برای خدا خالص نکرد، مگر آنکه چشمه های حکمت از دلش بر زبانش [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]

طنز ماه مبارک

ارسال‌کننده : رضا اصفهانی در : 86/6/31 10:42 صبح

یکساعتی تا افطار مانده بود، مرد سریع یک نان تنوری خاش خاشی از نانوایی گرفت و به سرعت به سمت منزل حرکت کرد در راه دوستان و همسایه های زیادی رو دید و چاق سلامتی کرد و بعضی وقتها می ایستاد و خوش و بشی و یا برای افطار تعارف می کرد. اما مرد می دید که همه به او با تعجب و بعضاً غریبهایی که عبور می کردند، با اخم به او نگاه می کنند. مرد با خود می گفت «نکنه صورتم تمیز نیست ! یا . . . » هزار فکر و خیال تا منزل او را آزار داد. دیگر به درب خانه رسیده بود. در زد؛ دخترک کوچکش در را باز کرد و با خوشحالی گفت «بابا، بابا» ناگهان صدایش را قطع کرد و گفت «بابایی نونوایی چرا نون گاز زده بهت داده؟!». مرد نگاهی به تکه نان کوچکی که در دست داشت نگریست و مرد مانده بود چه جوری اهل محل را قانع کند که حواسش نبوده و . . . 

داستان واقعی که سالها پیش برای پدر عزیزم اتفاق افتاده بود




کلمات کلیدی :